جدول جو
جدول جو

معنی خیره کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خیره کردن
حیران و سرگردان ساختن، کنایه از به شگفتی انداختن، خیره ساختن
تصویری از خیره کردن
تصویر خیره کردن
فرهنگ فارسی عمید
خیره کردن(کَ دَ)
متحیر کردن. حیران و سرگردان کردن:
بدیدند پرخون تن شاه را
کجا خیره کردی رخ ماه را.
فردوسی.
صلصل بنوا سخره کند لیلی را
گلبن بگهر خیره کند کسری را.
منوچهری.
مرد خردمند ترا خیره کرد
زینت نکو پند بخروار خویش.
ناصرخسرو.
ناگاه شعاعی پیدا شد که چشمها را خیره کردی. (مجمل التواریخ والقصص).
سرهوشمندش چنان خیره کرد
که سودا دل روشنش تیره کرد.
سعدی (بوستان).
- خیره کردن چشم، امتلاس. اختطاف. تسکیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ تَ)
نیک و خوب کردن:
عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد
عاقبت کار او خیر بود لاجرم.
منوچهری.
، تسبیل. انفاق. نفقه دادن در راه خدا. در راه خدا دادن:
بیدارباش و مصلحت اندیش و خیرکن
درویش دست گیر و خردمند پروران.
سعدی (صاحبیه).
همین طریق نگهدار و خیر کن امروز
ببوی رحمت فردا عمل کند عامل.
سعدی.
تو بجای پدر چه کردی خیر
که همان چشم داری از پسرت.
سعدی (گلستان).
که چندانکه جهدت بود خیر کن
ز تو خیر ماند ز سعدی سخن.
سعدی (بوستان).
بنام طرۀ دلبند خویش خیری کن
که تا خداش نگهدارد از پریشانی.
حافظ.
- حلوا خیرکردن، در راه خدا و برای آمرزش مرده ای حلوا پختن و انفاق کردن.
- امثال:
روباه تا ته چاه است کرباس خیر می کند.
کرباس خیر کردن، در راه خدا و برای رهائی از مصیبتی کرباس انفاق کردن.
، اصطلاحی است بین قماربازان یعنی گفتن اینکه من نقشی و شرکتی در این دست ندارم
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ تَ)
آغالیدن، چنان باشد که کسی را بر کسی طیره کنند تا تند شود. برانگیختن، خشمگین و غضبناک ساختن
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
کنایه از ناخوش و درهم کردن. (از آنندراج). سیاه و ضایع کردن. تباه و خراب کردن:
چو اسکندری باید اندر جهان
که تیره کند بخت شاهنشهان.
فردوسی.
و دیگر که تنگ اندر آمد سپاه
مکن تیره بر خیره این تاج و گاه.
فردوسی.
بینداخت آن زهر خورده بروی
مگر کش کند تیره رخشنده روی.
فردوسی.
هان و هان تا نخندی از خیره
که بسی خنده دل کند تیره.
سنائی.
طبع روشن داشت خاقانی، حوادث تیره کرد
ور نکردی خاطر او نور پیوند آمدی.
خاقانی.
مکن به حرف طمع تیره زندگانی خویش
که روز هم شب تار است بر گدای چراغ.
صائب (از آنندراج).
، سیاه و ظلمانی کردن. تیره و تار کردن. بی نور و تاریک کردن:
سرو سیمین طرف ماه منیر
تیره کرد از خط شبرنگ چو قیر
هست شبگیر خط تیره او
رخ رخشندۀ او ماه منیر.
سوزنی.
گردون قهرپیشه به دمهای قهر خویش
خاموش و تیره کرد چراغ سخنورم.
خاقانی.
سر هوشمندان چنان خیره کرد
که سودا دل روشنش تیره کرد.
سعدی.
برآمد یکی سهمگین باد و گرد
که در چشم مردم جهان تیره کرد.
سعدی.
، مکدر و ناصاف کردن. گرفته و تار کردن:
آبی ست جهان تیره و بس ژرف بدو در
زینهار که تیره نکنی جان مصفا.
ناصرخسرو.
غم و دم تیره کند آینه، وین آینه بین
کز غم گرم و دم سرد مصفا بیند.
خاقانی.
پرتو آن نور دیده ها را خیره و تیره می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334).
چرخ شنید ناله ام گفت منال سعدیا
کاه تو تیره می کند آینۀ جمال من.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
مسلط کردن. فایق کردن. تغلیب. اداله. اظهار.
- چیره کردن بر کسی یا چیزی، مسلط کردن بر... مستولی کردن بر...:
در خوردنت چیره کن بر نهاد
اگر خود بمانی دهد آنکه داد.
فردوسی.
- چیره کردن کسی یا چیزی را بر کسی یا چیزی، کسی را بر کسی یا چیزی مسلط کردن:
جهانجوی گفت ای سر انجمن
تو کردی ورا چیره بر خویشتن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ خَلْ لُ کَ دَ)
نهادن. پس انداز کردن. ادّخار. اذّخار. انبار کردن. اندوختن. الفنجیدن. بیلفنجیدن. الفغدن. بیلفغدن. پس دست داشتن. الفختن. بیلفختن. اقتناء. ابتآر. بأر. اعتقاد. پستائی کردن. یخنی. اقماز
لغت نامه دهخدا
تصویری از طیره کردن
تصویر طیره کردن
تحریک کردن به عصبانیت غضبناک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
انعقاد قراردادی با شرکت بیمه درباره حوادث احتمالی و خطرهایی که ممکن است بشی متعلق بشخص وارد آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
اندوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیره کردن
تصویر طیره کردن
((~. کَ دَ))
به خشم آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
انباردن
فرهنگ واژه فارسی سره
انبار کردن، انباشتن، اندوختن، پس انداز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
للحفظ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
Stock, Save, Store
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
sauver, stocker
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
保存 , 储存
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
সংরক্ষণ করা , মজুত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
сохранить , запасать , хранить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
speichern, lagern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
зберегти , запасати , зберігати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
محفوظ کرنا , ذخیرہ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
บันทึก , เก็บสำรอง , เก็บ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
salvar, armazenar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
kuhifadhi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
kaydetmek, depolamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
저장하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
保存する , 貯蔵する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
zapisać, magazynować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
बचाना , संग्रहीत करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
menyimpan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
opslaan
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
guardar, almacenar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
salvare, immagazzinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
לשמור , לאגור
دیکشنری فارسی به عبری